...
جز نقش تو در نظر نیامد ما را | جز کوی تو رهگذر نیامد ما را |
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت | حقا که به چشم در نیامد ما را حافظ |
هر روز دلم به زیر باری دگر است | در دیدهی من ز هجر خاری دگر است |
من جهد همیکنم قضا میگوید | بیرون ز کفایت تو کاری دگراست حافظ |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت | وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
باور نکنی خیال خود را بفرست | تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت حافظ |
اول به وفا می وصالم درداد | چون مست شدم جام جفا را سرداد |
پر آب دو دیده و پر از آتش دل | خاک ره او شدم به بادم برداد حافظ |
از چرخ به هر گونه همیدار امید | وز گردش روزگار میلرز چو بید |
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود | پس موی سیاه من چرا گشت سفید حافظ |
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای | ما را نگذارد که درآییم ز پای |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای | سرپنجهی دشمن افکن ای شیر خدای حافظ |
من حاصل عمر خود ندارم جز غم | در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد | یک مونس نامزد ندارم جز غم حافظ |
ای کاش که بخت سازگاری کردی | با جور زمانه یار یاری کردی |
از دست جوانیام چو بربود عنان | پیری چو رکاب پایداری کردی حافظ |
گر همچو من افتادهی این دام شوی | ای بس که خراب باده و جام شوی |
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم | با ما منشین اگر نه بدنام شوی حافظ |
ای شرمزده غنچهی مستور از تو | حیران و خجل نرگس مخمور از تو |
گل با تو برابری کجا یارد کرد | کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو حافظ |
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه | دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه |
کو صبر و چه دل، کنچه دلش میخوانند | یک قطرهی خون است و هزار اندیشه حافظ |
عشق رخ یار بر من زار مگیر | بر خسته دلان رند خمار مگیر |
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی | بر مردم رند نکته بسیار مگیر حافظ |
ای دوست دل از جفای دشمن درکش | با روی نکو شراب روشن درکش |
با اهل هنر گوی گریبان بگشای | وز نااهلان تمام دامن درکش حافظ |
در باغ چو شد باد صبا دایهی گل | بربست مشاطهوار پیرایهی گل |
از سایه به خورشید اگرت هست امان | خورشید رخی طلب کن و سایهی گل حافظ |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام | تا بستانی کام جهان از لب جام |
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است | این از لب یار خواه و آن از لب جام حافظ |
عمری ز پی مراد ضایع دارم | وز دور فلک چیست که نافع دارم |
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم | شد دشمن من وه که چه طالع دارم حافظ |
این گل ز بر همنفسی میآید | شادی به دلم از او بسی میآید |
پیوسته از آن روی کنم همدمیاش | کز رنگ ویام بوی کسی میآید حافظ |
سیلاب گرفت گرد ویرانهی عمر | وآغاز پری نهاد پیمانهی عمر |
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد | حمال زمانه رخت از خانهی عمر حافظ |
بر گیر شراب طربانگیز و بیا | پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو | بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا حافظ |
ماهی که قدش به سرو میماند راست | آیینه به دست و روی خود میآراست |
دستارچهای پیشکشش کردم گفت | وصلم طلبی زهی خیالی که توراست حافظ |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست | تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست |
زان روی که از شعاع نور رخ تو | خورشید منیر و ماه تابنده شدهست حافظ |
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت | نی حال دل سوخته دل بتوان گفت |
غم در دل تنگ من از آن است که نیست |
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت حافظ |